شازده خانوم ! شوهر آینده ات، عروسک دیروزت نیست

خانم کوچیکه دیپلم به دست سراغ یه دانشگاه راه می افته

شازده پسر با ناز نوز، با تشویق، با تادیب بالاخره می ره دانشگاه مدرک بدست اومده بیرون.

کلاتو بچسپ آقا روباه هواتو داره

روباه صفتی برای بعضی ها فضیلت شده

نگاهشون که می کنی ظاهر مقبول ولی یک ریگ به کفش دروشون می بینی

نماینده دنیای مردگان سراغم را گرفت

شب نماینده اش خواب را به سراغم فرستاده

سناریو فردا رو کی می دونه

تیک تیک ساعت

آخ که عمر داره تند تند خالی می شه

خاطرات یه سری به من می زنند و میرند

شب اول

ساعت دو و سی دقیقه نیمه شب یکشنبه 28 شهریور 89 شروع به نوشتن می کنم.
امیدوارم شب هایم را بتوانم با دیگران قسمت کنم.
شب همه در خواب و.. و من چشمانم فردا را می بیند. 
گویا فردا روزیست که از روزها قبل پر هیاهوتر خواهد بود.